
مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت:لطفا سند جهنم
را هم بدهید.
کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت:سند جهنم
مرد با خشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد:
_ای مردم!من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است.
دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی دهم.
نظرات شما عزیزان:
ب وب منم سر بزن
پاسخ:مچکرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

پاسخ:مچکرم.
:: برچسبها: آرام کده, داستان, زیبا, داستان زیبا,
